پارمیس، فرشته كوچولوپارمیس، فرشته كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
تاريخ پيوندمانتاريخ پيوندمان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
روز عقدكنانروز عقدكنان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
روز آشناييروز آشنايي، تا این لحظه: 20 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
مامان و باباي پارميسمامان و باباي پارميس، تا این لحظه: 43 سال و 18 روز سن داره

بهشت کوچک مامان و بابا

واکسن چهارماهگی

دختر خوشگلم پارمیس عزیزم امروز تو چهارماهگیت را تموم کرده و پا به پنج ماهگی میگذاری. قرار بود که صبح برای زدن واکسنهایت به شبکه بهداشت برویم که همینکار رو هم کردیم و ساعت 8:45 تو و من و مامانی به شبکه بهداشت رفتیم. اول قدت و وزن و دور سرت را اندازه گرفتند که همه چیزت نرمال و عالی بود. قد نازت:66 سانتی متر وزن نازت: 6 کیلو گرم دور سرت نازت:39.5 بعد برای زدن واکسن به اتاق مخصوصی رفتیم. کلی پرستار اونجا بودند و تو به همه شون خنیدیدی و پرستارا با تو حرف میزدند و تو براشون ناز میکردی... بالاخره نوبت به آمپول زدن رسید. مامان دلش طاقت نیاورد و از اتاق بیرون رفت و تو در بغل من بودی... وقتی آمپولت را زد...
28 خرداد 1392

واکسن چهارماهگی

دختر خوشگلم پارمیس عزیزم امروز تو چهارماهگیت را تموم کرده و پا به پنج ماهگی میگذاری. قرار بود که صبح برای زدن واکسنهایت به شبکه بهداشت برویم که همینکار رو هم کردیم و ساعت 8:45 تو و من و مامانی به شبکه بهداشت رفتیم. اول قدت و وزن و دور سرت را اندازه گرفتند که همه چیزت نرمال و عالی بود. قد نازت:66 سانتی متر وزن نازت: 6 کیلو گرم دور سرت نازت:39.5 بعد برای زدن واکسن به اتاق مخصوصی رفتیم. کلی پرستار اونجا بودند و تو به همه شون خنیدیدی و پرستارا با تو حرف میزدند و تو براشون ناز میکردی... بالاخره نوبت به آمپول زدن رسید. مامان دلش طاقت نیاورد و از اتاق بیرون رفت و تو در بغل من بودی... وقتی آم...
28 خرداد 1392

خاطره روز دوشنبه 1392/03/27

سلام بر دختر خوشگلم پارمیس خانوم عزیز دلم دختر خوبم الان ساعت 23:55 می باشد و تو در خواب نازی آرمیده ای و من در حال نوشتن این مطالب برای تو دختر خوشگلم هستم...عزیزدلم فردا باید برای زدن آمپولهایت به شبکه بهداشت بریم و مامانی کمی استرس داره و می ترسه که خدایی نکرده تو تب کنی ولی من به مامانی میگم که دختر ما دختر زرنگیه و تب نمیکنه .آخه وقتی آمپولهای دوماهگیتو زدیم تب نکردی...فردا تو چهارماهگیتو تموم میکنی و میری توی پنج ماهگی و من خوشحالم از اینکه تو روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی و من شاهد بزرگتر شدن تو هستم و به خودم افتخار میکنم که دختری مثل تو را دارم .... خدارو روزی هزاران بار شکر میکنم که تورو به من داده .... عزی...
28 خرداد 1392

خاطره روز دوشنبه 1392/03/27

سلام بر دختر خوشگلم پارمیس خانوم عزیز دلم دختر خوبم الان ساعت 23:55 می باشد و تو در خواب نازی آرمیده ای و من در حال نوشتن این مطالب برای تو دختر خوشگلم هستم...عزیزدلم فردا باید برای زدن آمپولهایت به شبکه بهداشت بریم و مامانی کمی استرس داره و می ترسه که خدایی نکرده تو تب کنی ولی من به مامانی میگم که دختر ما دختر زرنگیه و تب نمیکنه .آخه وقتی آمپولهای دوماهگیتو زدیم تب نکردی...فردا تو چهارماهگیتو تموم میکنی و میری توی پنج ماهگی و من خوشحالم از اینکه تو روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی و من شاهد بزرگتر شدن تو هستم و به خودم افتخار میکنم که دختری مثل تو را دارم .... خدارو روزی هزاران بار شکر میکنم که تورو به من داده .... عزیزدلم...
28 خرداد 1392

خاطره روز جمعه 1392/03/24

دختر گلم، پارمیس عزیزم سلام امروز تو درست سه ماه و 26 روزه که به دنیا اومده ای و دنیای مارا شیرین کرده ای. عزیزدلم امروز از صبح با همیم و الان که ساعت 17:07 می باشد تو از صبح که بیدار شدی تازه 5 دقیقه است که به خواب رفته ای و من در حال نوشتن مطالب برای تو دختر خوبم هستم. عزیز دلم دم ظهر با هم رفتیم بیرون و ماست گرفتیم .سوار کالسکه ات که میکنم ذوق میکنی و من از تو بیشتر ذوق میکنم آخه وقتی با تو دختر خوشگلم هستم خوشحالم. تو داری لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشی و من و مامانت بر ای آینده تو نقشه ها می کشیم. امیدوارم که بتونم برای تو پدر خوبی باشم... راستی دیروز مامان جون تورو حموم برد و خیلی خوشگل شدی...باباجون میگف...
24 خرداد 1392

خاطره روز جمعه 1392/03/24

دختر گلم، پارمیس عزیزم سلام امروز تو درست سه ماه و 26 روزه که به دنیا اومده ای و دنیای مارا شیرین کرده ای. عزیزدلم امروز از صبح با همیم و الان که ساعت 17:07 می باشد تو از صبح که بیدار شدی تازه 5 دقیقه است که به خواب رفته ای و من در حال نوشتن مطالب برای تو دختر خوبم هستم. عزیز دلم دم ظهر با هم رفتیم بیرون و ماست گرفتیم .سوار کالسکه ات که میکنم ذوق میکنی و من از تو بیشتر ذوق میکنم آخه وقتی با تو دختر خوشگلم هستم خوشحالم. تو داری لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشی و من و مامانت بر ای آینده تو نقشه ها می کشیم. امیدوارم که بتونم برای تو پدر خوبی باشم... راستی دیروز مامان جون تورو حموم برد و خیلی خوشگل شدی...باباجو...
24 خرداد 1392
1